سفرنامه کوله گردان؛ 2 هزار کیلومتر در کانادا
به گزارش آریا بلاگ، کشور کانادا سرزمین پهناوری است که با توجه به شرایط اقلیمی خود، از طبیعت زیبا و بکری برخوردار است. با سفرنامه ای از ماجراجویی در دو استان این کشور، همراه خبرنگاران باشید.
کانادا که دومین کشور پهناور در دنیا محسوب می گردد، با توجه به شرایط جغرافیایی از طبیعتی زیبا و بکر بهره مند است. در این مقاله به سفرنامه یک زوج کوله گرد با نام های ترزا (Tereza) و نیک (Nick) پرداخته ایم؛ سفری 2 هزار کیلومتری در طی شهرها و روستاهای کانادا. کوله گردان ماجراجویانی هستند که تنها با یک کوله پشتی به دل طبیعت می زنند. لازم به اشاره است که این سفرنامه از زبان خود نگارنده، یعنی ترزا، است.
در تابستان 2012 بود که من و نیک با اندکی از پس اندازهای بانک و بدون هیچ نقشه مشخصی، تصمیم گرفتیم به کوله گردی چند هزار کیلومتری در مسیر شمال برویم. سفرمان از مرز استان بریتیش کلمبیا (British Columbia) و استان یوکان (Yukon) آغاز شد.
از همان ابتدا در پی ماجراجویی های مختلف در سفرمان بودیم. هدف از این سفر علاوه بر ماجراجویی، ملاقات دوستمان، بابی (Bobby)، در شهر داوسن (Dawson) بود. شهری که از شهرهای محلی استان یوکان است.
به هر ترتیب سفر خود را با کوله پشتی هایی مجهز آغاز کردیم. سفری که بدون هیچ وسیله نقلیه ای در طبیعت های مرزی دو استان آغاز شد. پس از چند کیلومتری راهپیمایی در جنگل ها و پارو زدن در دریاچه های منطقه به فروشگاه های محلی رسیدیم.
برای خرید اقلام مورد احتیاج خود به فروشگاهی در کنار پمپ بنزین رفتیم. سپس برای صرف قهواه گرم به کافه ای کوچک و محلی رفتیم. کم کم خستگی های ناشی از پیاده روی و قایق سواری از تنمان رخت می بست. باور کنید حمل کردن کوله پشتی هایی که وزنی معادل 70٪ وزن خودتان را دارند، کار سختی است.
مردی متوجه صحبت های من و نیک در رابطه با سفرمان شد و در همین موقع برای آشنایی به ما ملحق شد. او که کریس (Chris) نام داشت، مهندس مکانیکی بود که در معادن طلای همان منطقه ها مشغول به کار بود. کریس آغاز به صحبت از کار و پروژه های خود کرد. به موجب شرایط کارش، بسیار اهل طبیعت و طبیعت گردی بود. او معتقد بود که می توان به پول های هنگفتی از دل طبیعت رسید، اگر نخواهیم جنبه های محیط زیستی آن را در نظر بگیریم.
به هر ترتیب پس از توضیح سفرمان برای کریس، او تصمیم گرفت با ماشین پیکاپ خود ما را همراهی کند. ما نیز که از پیدا کردن چنین همسفری شادمان شده بودیم قبول کردیم و به سمت شمال راهی شدیم.
پس از گذشت دو ساعت و طی کردن مسیرهای پر پیچ و خم از میان تپه ها، به منطقه ای بکر رسیدیم. شهر کیتوانگا (Kitwanga) که در مسیری انحرافی از جاده اصلی و به دور از هیاهو و سر صدای آن قرار گرفته بود. تصمیم گرفتیم برای استراحتی کوتاه توقف کنیم.
هوای بسیار مطبوعی بود. نیک که کماکان احساس خستگی می کرد، در رودخانه این منطقه آب تنی کرد. همان طور که در حال چای نوشیدن و صحبت کردن بودیم با جنبه های دیگری از کریس آشنا شدیم. او که به شدت به ماهیگیری علاقه مند بود، از خاطرات این تفریح اش می گفت. تا غروب آفتاب در این منطقه استراحت کردیم و از طبیعت بکر آن لذت بردیم.
پس از آن مجددا بساطمان را جمع کردیم و برای ادامه مسیر سوار ماشین شدیم. بعد از گذشت چند ساعت رانندگی، با تاریک شدن هر چه بیشتر هوا و با توجه به مسیرهای کوهستانی، برای پیشگیری از هرگونه خطر احتمالی تصمیم گرفتیم در اولین آبادی سر راه توقف کنیم.
از نیمه شب گذشته بود که متوجه شدیم از استان بریتیش کلمبیا خارج شدیم و وارد استان یوکان شدیم. اولین آبادی که به آن رسیدیم، ایسکوت (Iskut) نام داشت.
مسیر ما روی نقشه
با پرس وجو پیروز شدیم کلبه ای چوبی را برای یک شب اجاره کنیم. قبل از خواب خیلی سریع دست به کار شدم و یک سوپ خوشمزه برای شام درست کردم. پس از گپ وگفت های سه نفره در فضای دلنشن کلبه مان خوابمان برد.
صبح روز بعد بود که مجددا عزم خود را برای سفر به شمال جزم کردیم و راه افتادیم. کمی بعد از این روستا، چهره تازه ای از جاده نمایان شد. چشم اندازهای کم نظیری ما را احاطه نموده بودند. با وجود دریاچه ها و کوه ها در کنار یکدیگر، نمایی رنگارنگ پدید آمده بود.
پس از گذشت از جاده های زیبا و بعلاوه توقف های متوالی در طی آن، به مهم ترین شهر منطقه یعنی وایت هرس (Whitehorse) رسیدیم.
مسیر ما روی نقشه
وایت هرس که مرکز استان یوکان و بعلاوه بزرگ ترین شهر آن به شمار می رود، با جمعیت 30 هزار نفری خود، در طبیعتی کم نظیر قرار گرفته است. این شهر با حفظ فضاهای طبیعی و با توسعه و پیشرفت بافت شهری خود، مکانی مناسب برای گردشگران و محلی ها ایجاد نموده است. به همین علت تصمیم به اقامت یک روزه در این شهر گرفتیم. متاسفانه وایت هرس ایستگاه آخر من و نیک با کریس در این سفر بود. او که باید به معدنی در همان حوالی برای کار خود می رفت، در ادامه سفر از ما جدا شد.
بعد از خداحافظی با کریس در روز بعد به گشت و گذار در سطح شهر پرداختیم. آب و هوای بسیار مطبوع منطقه، همراه با رستوران های محلی از برترین خاطرات سفرمان شد. به هر ترتیب پس از اقامتمان در این شهر از طریق یکی از ون های محلی راهی داوسن شدیم.
در ادامه مسیر، جاده ای را می دیدیم که در امتداد رودخانه یوکان از تپه های کوچک و بزرگ رد می شد. پس از گذراندن نیمی از راه در یکی دیگر از شهرهای محلی، یعنی شهر پلی (Pelly) توقف کردیم.
مسیر ما روی نقشه
پس از چند ساعت استراحت در این شهر به جاده برگشتیم تا هرچه سریع تر به ملاقات دوستمان برویم.
جاده و رودخانه منطقه، پیوسته در کنار یکدیگر از دل طبیعت می گذشتند. انتها با طی کردن 3،4 ساعت پایانی به شهر داوسن رسیدیم. شهری محلی که از آبادی نسبی برخوردار بود.
مسیر ما روی نقشه
این شهر با جمعیت 2 هزار نفری خود اجتماعی مجذوب کننده را در میان طبیعتی ناب رقم زده بود. بالاخره به آدرسی که از دوستمان بابی داشتیم رفتیم و پیروز به ملاقات او شدیم. چند روزی در خانه او در شهر داوسن اقامت داشتیم.
از خریدهای اجناس محلی گرفته تا شکار کردن و ماجراجویی در طبیعت داوسن از کارهایی بودند که در این چند روز همراه با بابی و دوستانش تجربه کردیم. پس از آن نیز همراه بابی تصمیم به بازگشت به بریتیش کلمبیا گرفتیم تا چند روزی نیز او مهمانمان باشد.
این سفر بدون وجود دوست جدیدمان، کریس، غیر قابل تصور و حتی ناممکن به نظر می رسید. از آن سال تا به امروز کماکان من و نیک رابطه مان را با کریس حفظ کردیم. به هر ترتیب من و نیک برای بار دیگر به اهمیت یک همسفر خوب در ماجراجویی ها پی بردیم.
منبع: کجارو / stories.sandisk.com